دانلود نمونه صدای آقای مسعود اسکویی :
همشهری شش و هفت – سعیده نیك اختر، احسان ناظم بكایی: ۵۰ سال از ورود مسعود اسکویی به تلویزیون و رادیو میگذرد. همین که پیچ رادیو را بچرخانید رادیو ورزش را با صدای اسکویی خواهید شناخت. خیلی از هم نسلهای ما و نسل قبلتر، ورزش و گزارشهایش را با این صدا شناختند. در سالهایی که خبری از تصویر و تلویزیون نبود، خیلیها با صدای اسکویی، صحنههای مسابقات ورزشی را خیالپردازی میکردند. صدایی همیشه جوان و گیرا و منحصر به فرد که صاحبش، خاطرات زیادی از سالها اجرا دارد. مسعود اسکویی، جزو اولین گویندههای خبری تلویزیون بوده که بعدها به ورزش راه پیدا کرد و با گذراندن دورههای مختلف تهیه خبر ورزشی بهعنوان اولین گزارشگر در ورزشهای والیبال، تنیس، اتومبیلرانی، سوارکاری و… شناخته شد.
صـدای آشـنا
خیلی از اولینها با حضور اسکویی رقم خورد که تاسیس رادیو ورزش در سال ۷۸ از این جمله است. اسکویی با خیلی از قدیمیها مثل پیمان و گرگین و بهمنش خاطرات مشترکی دارد. متولد ۱۳۱۸ تهران است و جزو شاگرد زرنگهای مدرسه البرزبوده است. عشق و علاقهاش به اخبار و سیاست و ورزش او را به اینجا کشانده و این قدر روی رادیو تعصب دارد که حاضر نیست به تلویزیون برگردد. بین کارمندان رادیو و تلویزیون معروف به عمو مسعود است و این لقب مهربانانه بیشتر به خاطر رابطه دوستانهای است که با جوانها و تازه کارها دارد. اسکویی قلب بخشندهای دارد و دوست دارد هر آنچه در چنته دارد به جوانها آموزش دهد. دو فرزند به نامهای علی و مهدی دارد که در کانادا زندگی میکنند و قهرمان کیک بوکسینگ جهان شدهاند.
او همه جوانترها را مثل فرزندانش دوست دارد و برایشان وقت میگذارد. به خوشرویی و ادب و احترام به دیگران مشهور است و این را وقتی دعوت ما شش و هفتیها را پذیرفت فهمیدیم. اسکویی با صبر و حوصله از زندگی کاری و خاطراتش از افتتاح تلویزیون و کار با استادانش میگوید. آنچه میخوانید ماحصل چندین ساعت گفتوگوی ما با او در دفتر همشهری شش و هفت است. اسکویی آنقدر خوب حرف زد که ترجیح دادیم سوالات مان را حذف کنیم تا روایت او را از کارش بیوقفه بشنویم. میتوانید آنچه را كه میخوانید با صدای اسکویی تصور کنید.
ما را ساختند
ما قدیمیها را ساختند. زمانی استخدام تلویزیون ملی ایران شدم که تلویزیون هنوز راهاندازی نشده بود.
۹ آذر ۴۵ استخدام تلویزیون شدم. تلویزیون هم اول فروردین ۴۶ تازه راهاندازی شد. حین کار به مدت سه سال آقای پیمان که خدا رحمتش کند برای ما کلاس گذاشت. این کلاسها شامل زبان انگلیسی و فرانسه، ادبیات فارسی و کارهای گویندگی و گزارشگری بود. سه سال سر کلاس رفتیم. تمام گویندهها اعم از خانم و آقا در این کلاس شرکت کردیم. بعد از سه سال من را به گروه ورزش فرستادند و قرار شد ما را به خارج از کشور بفرستند تا دوره ببینیم. یک سال را در تلویزیون ZDF آلمان گذراندم. در این مدت دوره تهیهکنندگی برنامه ورزشی را گذراندم. قبل از هر کاری درانستیتوی گوته، زبان آلمانی خواندیم و بعد آلمان رفتیم و به اتفاق محمد بزرگنیا– کارگردان کشتی آنجلیکا- دوره دیدیم. این دورهها شامل همه چیز بود. خصوصا اینکه آن روزها تلویزیون تازه رنگی شده بود و خیلی مهم بود که مقابل دوربین چه چیزی بپوشیم. به ما آموزش دادند که موقع خبرخوانی چه لباسی باید پوشید و موقع تهیه گزارش چه لباسی.
اولینها
در کویت به همراه آقای بهمنش گزارش تهیه میکردم. ایشان اسامی فوتبالیستها را روی کاغذ مقابل من گرفته بودند. یک ربع خودشان گزارش میدادند و پنج دقیقه من. تخصص اصلیام، والیبال است، ولی چون آن زمان تعداد کسانی که گزارش ورزش میکردند کم بود فوتبال هم گزارش میکردم. مجبور بودیم همه ورزشها غیر از کشتی را گزارش کنیم. کشتیها را خود آقای بهمنش گزارش میکرد، اما بعدها کارمان تخصصیتر شد و اولین گزارشگر تنیس در ایران شدم. اولین گزارشگر سوارکاری در ایران هم هستم. اولین گزارشگری اتومبیلرانی در ایران را هم انجام دادم. والیبال هم که رشته تخصصی خودم است و اولین گزارشگر والیبال هم هستم.
هدف یادگیری بود
هدف این نبود که برویم گزارش بگیریم و برگردیم. وقتی از کار برمیگشتیم تازه کار ما شروع میشد و ایراداتمان را گوشزد میکردند و کارهایی را که باید انجام میدادیم به ما یاد میدادند. یادم است دو استاد گزارشگری از انگلستان و زلاندنو آوردند که آموزش تخصصی گزارشگری به ما دادند، مثلا یاد دادند اگر میخواهیم در خارج از تلویزیون با کسی صحبت کنیم اگر وزیر است چطور باید با او صحبت کنیم یا اگر رفتگر است چطور باید با او حرف بزنیم. وقتی فیلمی را برای صداگذاری به ما میدادند ما باید آن فیلم را سینک میخواندیم؛ یعنی اگر میخواندم بمب افکنهای آمریکا ویتنام رابمباران کردند شما آن را در فیلم میدیدید. فیلمها ترجمه میشد و ما ترجمهها را فریم به فریم فیلم دوباره بازنویسی میکردیم.
هرکسی باید خودش این کار را میکرد چون سرعت خواندن هرکسی با دیگری متفاوت بود. مورد مهم آموزش ما این بود که ما هرچه را نمیدانستیم باید میرفتیم و میپرسیدیم. علت این تاکید چه بود؟ وقتی سوال میپرسیدیم استاد میدانست که چیزی نمیدانیم، اما اگر نمیپرسیدیم یک ملت متوجه میشد که ما آن مساله را نمیدانیم! آن وقت خیلیها میفهمیدند که اشتباه خواندهایم. نکته بعدی اینکه از مطالبی که به ما میدادند باید حتما چند بار میخواندیم. هیچ اشکالی نداشت اگر گوینده چند سال کار کردهای از یک گوینده تازه کار سوال بپرسد. شاید یکی معلومات عمومیاش بیشتر است یا شاید یکی زبانش بهتر است یا شاید دیگری تلفظها را بهتر میداند.
صـدای آشـنا
اشتباه بیاشتباه!
امروز با گذشته فرق بسیاری كرده است. اگر در گذشته کنار زمین فوتبالی را گزارش میکردم در خانهها تلویزیون کم بود و شناخت کمی نسبت به آن ورزش داشتند. اگر مثلا یک پاسکاری را اشتباه گزارش میکردم کسی خیلی متوجه نمیشد، اما امروز اگر کوچکترین اشتباهی بکنم یک بچه دکمه کامپیوتر را میزند و میگوید؛ اسکویی اینکه گفتی اشتباه است. بنابراین من به دوستان جوانم توصیه میکنم که دقت داشته باشند. اگر اشتباه کنند خیلی به ضررشان تمام میشود. به جوانها توصیه میکنم حتما بروید و زبانتان را قوی کنید. ما سه زبان بلد بودیم؛ چون که این همه اسم در دنیا هست و این همه مطلب. بنابراین نباید اشتباه کنیم. یادتان باشد صحیحترین کلمات در دنیا از رادیو و تلویزیون پخش میشود. افراد همه به آن استناد میکنند. اگر ما اشتباه کنیم کل گویندهها زیر سوال میروند. امروزه خیلی کارها سختتر شده است. مثلا همین در فوتبال؛ ۲۰ تا دوربین سر زمین وجود دارد و تصویر میگیرد. کوچکترین حرکات نشان داده میشود.
با مخاطب در کنار زمین
در دوران آموزش یاد دادهاند که باید طوری گزارش تهیه کنیم که مخاطب خودش را در کنار زمین احساس کند. وقتی در گزارش والیبال میگویم که از منطقه ۲ آبشار را زدند، شنونده باید بداند منطقه ۲ کجاست. به چه صورت؟ من باید در لابهلای گزارشم بگویم که منطقه یک همان جایی است که آبشار میزنند و بازی شروع میشود. کنار تور، منطقه ۲ است و وسط تور، منطقه ۳ است و غیره. یک گزارشگر ورزشی باید دقیق شماره لباس ورزشکار را بلد باشد یا باید بداند پست فلان بازیکن چیست و در چه منطقهای بازی میکند. حتی رنگ لباسها را باید برای شنونده توضیح دهیم، مثلا زمانی که میگویم توپ در منطقه ۲ خوابید باید تشریح کنم که توپ در منطقه دوی زمین کدام تیم خوابید! اینها را باید دقیق در گزارشها رعایت کرد که متاسفانه برخی دوستان از آن غافلند یا مثلا وقتی میگویم لیبرو باید یک توضیحی بدهم که لیبرو چه کسی است.
در کنار رعایت تمام این نکات، مطالعه از همه مهمتر است. زمانی که میخواهم گزارش کنم باید سابقه تیم و مقامات قبلی آن را بدانم و در زمانهای مناسب این اطلاعات را بدهم نه زمانی که بازی در لحظات حساس است، مثل این كه طرف در حال آبشار زدن است و من بگویم کفشاش زرد است. امروز متاسفانه کلاسهایی كه این نكتهها را گوشزد كنند، نیست و اگر هم باشد خیلی کم است. آن موقع ما را برای تهیه کنندگی ZDF آلمان فرستادند که از نظر ورزشی بهترین تلویزیون اروپاست. با این همه اگر امروز مطالعه نداشته باشم همان چیزی میشود که الان برای بعضیها پیش آمده است.
استخدام با ۱۵۰۰ تومان
ببینید! صدای همه خوب است و شما را اذیت نمیکند، اما کسی که گوینده میشود صدایش یک کمی از دیگران بهتر است. زمانی که ۱۵ ساله بودم و در دبیرستان البرز درس میخواندم احساس میکردم که صدایم بهتر از دیگران است. انشای بچهها را میگرفتم و میخواندم. معمولا بچهها سختشان است انشایشان را بخوانند. بعد از آن، اولین کار گویندگیام در زمان سربازی بود. در اصفهان موقعی که میخواستیم سر دوشی بگیریم. ۱۰ نفر را انتخاب کردند و بین ۱۰ نفر من برای گویندگی انتخاب شدم. همان موقع این مراسم از رادیو اصفهان بهصورت مستقیم پخش میشد. اولین بار بود صدایم از رادیو پخش شد که البته خودم نشنیدم. اولین بار صدایم را از خود تلویزیون شنیدم. هنوز جلوی دوربین نرفته بودم.
آقای گرگین پلاتو میگفت و ما روی تصویر خبر میخواندیم. براساس صداهایمان فیلمها را پخش میکردند. فیلمهای جنگی و ورزشی را به من میدادند. تقریبا حدود ۲۵ فیلم در نیم ساعت خبر پخش میشد. میدانید که تمام دنیا اخبارش زنده است و اصولا خبر نمیتواند ضبط شده باشد. تصور کنید اگر تپق میزدم چه اتفاقی میافتاد! یکبار ۵ دقیقه و ۳۰ ثانیه پشت سر هم خبر جنگ ویتنام را خواندم و آقای پیمان به من گفت: باریكلا! خدا رحمت کند ایشان را اگر کسی خیلی کارش درست بود آقای پیمان به او باریکلا میگفت. ببینید! یک باریکلا گفتن چقدر ارزش داشت. این قدر کار برایم اهمیت داشت که ۶ یا ۷ مرتبه مطلبم را قبل از پخش میخواندم تا موقع پخش زنده کوچکترین تپقی نزنم.
هر کلمه فارسی را که غلط میخواندیم ۱۰ تومان و هر کلمه خارجی را که غلط میخواندیم پنج تومان از حقوقمان کم میکردند. یک بار از بوفه همین رادیوی خودمان چیزی خریدم و یک ۵۰۰۰ تومانی به فروشنده دادم. باقی پولم ۱۵۰۰ تومان شد که بهصورت مچاله به من داد. به فروشنده گفتم؛ با این ۱۵۰۰ تومان چه چیزی میشود خرید؟ گفت شما چه چیزی میخواهی؟به او كه نامش سعید بود گفتم شما چی چیزی میدهی؟ گفت یک بستنی و آدامس. گفتم؛ سعید! این ۱۵۰۰ تومان را میبینی؟ با این رقم در سال ۱۳۴۵ به استخدام تلویزیون درآمدم!
صـدای آشـنا
باید لیسانس میگرفتم
پدرم تاجر قماش و وارد کننده عمده پارچه بود. بعد از خدمت سربازی دوست نداشتم بروم بازار. این را بارها به پدرم گفته بودم. رفتم کارمند بانک رفاه کارگران شدم. آن زمان دیپلمه بودم. دو سال و شش ماه بود که در بانک کار میکردم که اعلام کردند تلویزیون ملی ایران دارد راهاندازی میشود. یکی از دوستانم گفت؛ اسکویی، گوینده میخواهند بیا و امتحان بده. وقتی برای امتحان رفتم ۳۰۰ نفر شرکت کرده بودند. امتحان این طوری بود که روی روزنامه دو تا مطلب را علامت زده بودند و باید همانها را مقابل استادان میخواندیم. درون اتاقی که رفتیم دو آقا نشسته بودند و دو خانم ماشیننویس که اسممان را مینوشتند. از بین ۳۰۰ نفر دو نفر پذیرفته شدند.
ما دو نفر جلوی آقای پیمان مجددا مطلب خواندیم و من انتخاب شدم. بعدها گفتند تو که از اتاق رفتی بیرون همه گفتند این استخدام میشود. رئیس تلویزیون به من گفت اسم شما چیست؟ گفتم اسکویی. به نفر دیگر گفت اسم شما چیست؟ مثلا گفت محمدی. گفت شما قبولی و شما هم بفرمایید. بعد گفت تحصیلاتت چیست؟ گفتم دیپلم. گفت شما میروی و لیسانسات را میگیری. آن زمان روزهای جمعه تلویزیون سه ساعت از ۶ تا ۹ فقط برنامههای آزمایشی داشت که ۸:۳۰ تا ۹ خبر پخش میكرد. از همان روزهای جمعه شروع کردیم تا فروردین ۴۶ که تلویزیون رسما شروع به کار کرد.
۵۰ سال پیش در چنین روزهایی
همان موقع شروع به درس خواندن کردم و لیسانس مدیریت گرفتم. تا پایان سال ۴۵ صبحها میرفتم بانک و بعد از ظهرها تلویزیون. در تلویزیون، مینشستم و اخبار را در یک اتاق میخواندم و همه را یادداشت میکردم و از آقای گرگین میپرسیدم. بعدها که تلویزیون در شهرستانها افتتاح شد کارمان این بود که به شهرستانها برویم و آموزش بدهیم. ماموریت پیدا کردم که به شیراز بروم. از سال ۴۸ تا ۵۰ شیراز بودم. آنجا هم مسئولیت خبر تلویزیون را داشتم و هم گویندگی میکردم. سه سال و نیمه لیسانسم را گرفتم و همه خانواده خوشحال شدند. آن زمان خیلی خوشحال بودند که با ۱۵۰۰ تومان حقوق استخدام شده بودم؛ چون حقوق یک کارمند دیپلمه ۴۳۰ تومان بود. ۲۹ فروردین ۴۵ ازدواج کردم و آذر همان سال استخدام تلویزیون شدم این دو واقعه مهم در سال ۴۵ برایم اتفاق افتاد. درست ۵۰ سال از آن زمان میگذرد. پدرم میگفت؛ مبادا دنبال آواز خواندن بروی. گفتم؛ نه! پدر من بهعنوان گوینده خبر استخدام شدم. چون میدید که دائم در خانه روزنامهها را بلند بلندمیخوانم. به اخبار خیلی علاقهمند بودم و تمام اخبار رادیو و تلویزیون را گوش میدادم.
اگر تپق میزدم همسرم قهر میکرد!
یکی از نصیحتهایی که پیمان به ما کرد این بود که خودتان باشید و هیچ وقت از کسی تقلید نکنید. سعی کنید خودتان را با صدای خودتان بشناسید. امروز به دوستانم همین را میگویم. این روزها اگر رادیو را باز کنید و ندانید کدام شبکه رادیویی است از صدای گوینده متوجه آن نمیشوید! چون اکثرا دارند از هم تقلید میکنند. ما همه خودمان بودیم. همین طور که دارم با شما صحبت میکنم همین طور هم خبر میخواندم. صدایمان را عوض نمیکردیم. مراقبت کردن از صدا کار مهمی است. اوایل سخت است، اما وقتی در این کار جا افتادید و فوت و فن کار را بلد شدید کار راحت میشود. مثلا به ما میگفتند یک ساعت قبل از خبر چیزهای شیرین و تند نخورید. یا اینکه ترشی نخورید که صدایتان میگیرد.
هنوز هم مراعات میکنم. به دوستانم هم میگویم که قبل از گویندگی خوراکیهای تحریکآمیز را به هیچ وجه نخورند. دیدید بعضیها سرفه میکنند موقع گویندگی. زمان ما اصلا از این چیزها نبود. اگر موقع گویندگی تپق میزدم همسرم سه روز با من حرف نمیزد. تلویزیون تازه راه افتاده بود و برای جوانها خیلی جذابیت داشت. آن زمان چهار جا بود که جوانها دلشان میخواست آنجا استخدام شوند: شرکت نفت، سازمان برنامه، وزارت امورخارجه و تلویزیون. بعد از این چهار جا هواپیمایی ملی ایران هما بود. اینجا باید خیلی در کارم دقت میکردم؛ چون رقبای زیادی داشتم و میخواستم همیشه در کارم گل کنم. شما دقت کنید! صدایی شبیه اینانلو را هیچ وقت نشنیدهاید یا صدایی شبیه بهمنش را. صدای هرکسی منحصر به فرد بود.
صـدای آشـنا
باز هم وقت كم میآوریم
رادیو ورزش هشتم تیر سال ۷۸ افتتاح شد. قبل از آن برنامه ورزشی را در رادیو سراسری و تهران داشتیم. بعد آمدیم رادیو جوان. همان زمان احساس شد که باید رادیویی باشد که به نیاز جوانان درباره ورزش پاسخ بدهد. خیلیها تصور نمیکردند بتوانیم روزی ۱۰ ساعت برنامه رادیویی داشته باشیم. حتی آقای بهمنش گفت شما میخواهید چه چیزی در رادیو ورزش بگویید؟ اگر بتوانید ۴ ساعت برنامه داشته باشید خیلی هنر کردید. آن زمان آقای خجسته معاون صدا بودند و ما ۵ یا ۶ نفر بودیم که رادیو ورزش را راهاندازی کردیم؛ با روزی ۱۲ ساعت کار. كمكم این زمان به ۱۶ ساعت و بعد ۲۰ ساعت و بعد به ۲۴ ساعت کار رسید. اگر در حال حاضر رادیوی دومی باشد به اسم رادیو ورزش باز هم وقت کم میآوریم!
از تلویزیون هم جلو افتادیم
چون از اول در رادیو ورزش گویندگی کردم خیلیها رادیو ورزش را با صدای من میشناسند؛ چون این رادیو در خارج از کشور هم شنیده میشد. از خیلی از کشورهای آسیایی و اروپایی شنوندگان به ما زنگ میزنند. رادیو ورزش جای خودش را در رادیوها باز کرد. حتی از تلویزیون پیش افتادیم. وقتی موبایل آمد دیگر نیازی نبود که ماشین سیار سازمان را برداریم و سر زمین برویم. با یک موبایل میشد گزارش گرفت. آن دوباری که برای مسابقات والیبال به ژاپن رفتم از کنار زمین با موبایل گزارش کردم. این کار در تلویزیون مقدور نیست؛ چون باید خط برگشت داشته باشد و از این قبیل چیزها. بنابراین ما در المپیکها از تلویزیون جلو افتادیم در پارا المپیکها و بازیهای آسیایی و فوتبالهای جام جهانی هم جلو افتادیم.
اینقدر نسبت به رادیو ورزش تعصب پیدا کردم که به هیچ وجه دلم نمیخواهد به تلویزیون برگردم. رادیو ورزش بلافاصله شنونده را در جریان گزارش قرار میدهد؛ مثلا اگر ۵ جا فوتبال بازی کنند همزمان از ۵ نقطه گزارش فوتبال داریم. حتی تمام مسابقات خارجی را هم پخش میکنیم. مردم هم توقعشان از ما بالا رفته و دائما از ما درخواست پخش مسابقات بیشتری را دارند. خصوصا رادیو ورزش این روزها به رادیو ماشین تبدیل شده است.من از معاونت صدای تلویزیون تشکر میکنم. همه رادیوهای ما کارآمد و مفیدند و از سطح شنوندههای بالایی برخوردارند.